مهدیارجان مهدیارجان، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره
محمدصدرا جانمحمدصدرا جان، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره
امیرطاها جانامیرطاها جان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

روز های زندگی من

از شهریور تا مهر

نزدیکم به تو مثل شهریور تا مهر دوری از من مثل مهر تا شهریور... (وحید شیردستیان)     این چند وقته ریز ریز شروع به چیدن کمد و لباس های نی نی کردم و چند شب پیش هم ساک بیمارستان رو آماده کردم و یه دلشوره ی عجیبی گرفتم که خداااا بدونه. در کنار این دلشوره ی دوست داشتنی یه حس خوب دیگه هم هست، که حس می کنم نسبت به تولد مهدیار مامان قوی تر و بزرگتری شدم و ایشالا اگه خدا بخواد بهتر از قبل مادری می کنم. من حالا مامان دو تا پسرم، و زندگی هنوز ادامه داره، فراز و نشیب ها و سختی ها در کنار همه ی دلخوشی ها جا خوش کردن و همچنان خودنمایی می کنن.   و من چشم امیدم هنووووز بازه و توکلم به خدا پس پیش به سوی زندگی &...
30 شهريور 1392

معجزه

باید مادر باشی تا معنای معجزه را با تمام وجود حس کنی و به آن ایمان بیاوری. زیادند از این دست معجزات که هر روز از حس حضورشان در اطراف خودت و فرزندت به شگفت می آیی. معجزه ی اولین حس شیرین مادری، لحظه ای که می شنوی خداوند فرشته ای را در بطنت قرار داده و لیاقت مادر شدن عطایت کرده، به ثانیه نمی کشد که حس مادری در تمام رگ و پیت تزریق می شود و قلبت عطوفت را در تمام وجودت پمپاژ می کند. معجزه ی رشد و حرکت و تولد دردانه ت هم که دیگر وصف ناپذیر است. معجزه ی تغذیه ی پاره ی وجودت از شیره ی جانت و باز هم حس شیرین مادر بودن و زن بودن. معجزه ی تلاش خستگی ناپذیر کودک کوچکت برای استفاده از دستان و پاهایش هیچگاه ...
18 شهريور 1392

آخرین سفر بدون محمدصدرا

این روزا و سنگینی هفته های آخر هم نتونست خونه نشینمون کنه. هفته ی پیش آزمایشاتم رو پیش دکتر بردم و خدا رو شکر همه چیز رو نرمال  تشخیص داد و پرسید سفر نمی خواین برین؟ بابا میثم : من : گفتم خانوم دکتر هفته ی پیش یه روزه رفتم و کل گیلان و مازندران رو در طی 20 ساعت رویت کردم دیگه نگید تو رو خدا که همین الان همسر جان چمدون ها رو می بنده. و خانوم دکترم اصراااار که می تونی بری و مشکلی نیست و شماره ی موبایلش رو هم داد و گفت اگه مشکلی پیش اومد تماس بگیر ! از در مطب که بیرون اومدیم هنوزم بابا میثم این شکلی بود گفت بریم وسایل رو جمع کنیم با مامان ثریا اینا بریم ارومیه. منم که مطیع همسر، ولی مامان ثریا به خاط...
15 شهريور 1392

سالگرد میثاقی مقدس

                                                                                      تکرار و تکرار و تکرار گاهی تکرار ملال آور است و گاهی تداعی خاطراتی بس شیرین و مقدس در عین حال غیر قابل باور باور پذیر نیست ب...
4 شهريور 1392
1